ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺩﻭ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﺩﺳﺕﺸﻮﯾﯽ
ﮐﺎﺩﻭﺷﻮ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺗﻢ ﺗﺎ ﻭﺍﺳﺶ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ
مورد داشتیم طرف عکس تو برف نداشته گوگل سرچ کرده عکس تو برف از دووووررر خیلی دور :))))
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻫﺎﯼ ﻋﺸﻘﯿﻢ
ﺗﻮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ
ﭘﺴﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻢ ﺟﺰﻭﻩ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻪ! ﺁﺧﻪ
ﺍﺣﻤﻖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﻦ ﻣﺮﺩ؟؟؟؟؟
ﭘﺲ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ
ﺧﻂ ﺟﺰﻭﻩ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ!
ﺑﯿﺸﻌﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ ﻭﺭ!!!!!
بزرگ شدیم آخرشم نفهمیدیم این بچه های مردم کیا بودن که تو همه چیز از ما موفق تر بودن!
از تابستون تقاضا داریم همونطور که زمستون نتونست خودش باشه و ادای تابستون رو در اورد
.
.
درعوض:
.
.
.
.
.
.
.
.
تابستون هم جبران کنه و ادای زمستونو در بیاره !
تا حق ناحق نشه !
امروز صبح تو صف نونوایی, پسره با یه دختر دعواش شد
دختره گفت: بعضی ها گوسفنداشونو فروختن اومدن شهر آدم شدن!!!
پسره ام کم نیاورد و بهش گفت: موقعی که بابای شما اومد شهر،
ما دیگه چوپون نداشتیم و مجبور شدیم گوسفندامونو بفروشیم بیاییم شهر.
کل صف داشتن بندری میرقصیدن از حرفش؛
شاطرم حال کرد و دو تا نون سنگک دو روو کنجد مجانی داد بهش.
مجری: فامیل دور اون چیه دست بچته؟
فامیل: قشنگه آقای مجری؟ من واسش خریدم،اسمش خیلی سخته درست نفهمیدم تملت،تمبلت،...
مجری: آخه بچه انقدری تبلت چمیدونه چیه؟ بچه داری چیکار میکنی؟
بچه: دارم پرینازو ادد میکنم!
مجری: فامیل این بچه الآن باید بره بیرون بازی کنه،فعالیت جسمی داشته باشه،این چیزا به دردش نمیخوره
فامیل: آقای مجری الآن دیگه عصر ارتباطاته...این کارایی که شما میگین مال صبح ارتباطات بود،دیگه خیلی میخواست دیر باشه دو و نیم سه بعد از ظهر! (یهو بچه میزنه زیر گریه)
فامیل: بابایی چرا گریه میکنی؟
بچه: پریناز تو ریلیشنشیپه!
رفتم از بانک وام بگیرم شرایط را که پرسیدم دیدم از شرایطش فقط کارت ملی و کپیش رو دارم.
رفتم یه کار دولتی پیدا کنم دیدم که از شرایط های استخدام فقط ایرانی بودنش رو دارم.
ازشرایط ازدواج هم فقط شناسنامش و دارم.
هی ....
برادرزاده ام دوم دبیرستانه ، اومده بهم میگه :
عمو جون حواسم نبود ، سره جلسه امتحان ، بالای ورقه به جای نام و نام خانوادگی، یوزر نیم پسووردمو نوشتم ،
به نظرت الان چیکار باید کنم؟؟؟؟
.
.
.
والا ما همسن اون بودیم، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم.
این نهایت خلاقیت و هوش ما بود ...
نه که ما « مغز » نباشیما ، نه !!!
ما فقط خسته تر از اونیم که « فرار »کنیم …
باز اقلن « قل خوردن مغزها » بود ما هم مشارکت میکردیم !!!